پروژهای در باب شنیدن مشارکتی، وقتی محقق هم یکی از طرفداران صدای زخمی است. با محسن چاوشی به خوابگاه امیرآباد دانشگاه تهران در سال 1385 میروم، به زمانی که سال اول کارشناسی ارشد مردمشناسی شده بودم. به یاد محمدمهدی حیدری میافتم که در قطار تهران-یزد، در رستورانی که آهنگی از چاوشی پخش میکرد، به هم زُل زده بودیم. به بهار و تابستان سال 1393 برمیگردم، ایامی که به خاطر شکسته شدن پایم امکان ادامهی پژوهشهای میدانیام را نداشتم و در خانه به طرفداران بسیار محسن چاوشی که هیچوقت بخت دیدن او در سالن کنسرت را نداشتند، همحسی میکردم.
با وجود آنکه چند ماه مداوم درگیر توصیف و تحلیل گرافهای طرفداران، شعرها، حسها و دنیای عاشقانهای بودم که از آثار محسن چاوشی بیرون میریخت، اما با مشغول شدنم به مطالعات رنج اجتماعی، این پروژه متوقف ماند. شاید یک روزی، یک زمانی، حالی دست بدهد و بتوانم این کار ناقص را کامل کنم.