ترلاندره آن فرصتی بود که شخصیت حرفهایم به عنوان مردمشناس را زیر و زبر کرد. تیر 1394 که وارد ترلاندره شدم، نمیدانستم تا ماهها نوشتار و هیجانم اسیر ترلاندرهایها خواهد شد. روزهای گرم تابستان و روزهای گرسنگی رمضان با اعضای یک انجیاو داشتیم خانوادههایی را شناسایی میکردیم که مشکل و کمبود غذایی دارند. ترلاندره به یقین فراموششدهترین محلهی حاشیهنشین تبریز است. آنها از فراموش شدن هم رنج میبرند. اینجا رنج از فراموشی نهادی و مردمی ناشی میشود که باز هم شکلی دیگر از رنج اجتماعی است. متأسفانه و شوربختانه، خوف و وحشتی در دلها افکنده شده که «مبادا وارد ترلاندره شوید». یکی از اهداف اصلی، ولی شاید ناپیدای، پروژه این است که از ترلاندره اعادهی حیثیت کند. این پروژه میخواهد انگزدایی کند، به واسطهی تأکید بر رنجها و کنار زدن ترسهای ساختگی و ضدانسانی از ترلاندره. در این کتاب خواستهام از رنج انسانی سخن بگویم و مبارزه کنم از تصویرگریهایی که اهالی ترلاندره را افرادی مجرم و معتاد معرفی میکنند. من برای ماهها مهمان خانههای محروم و آسیبدیدهی ترلاندرهایها بودم، ماهها رفیقشان شدم و هنوز هم این رفاقت و دوستی ادامه دارد. ترلاندرهایها در رنج اجتماعی میزیند، نه در فرهنگ جرم و فرهنگ اعتیاد. ترلاندرهایها از بیرون زخم خوردهاند و دارند به تنهایی و در انزوا و در فراموشی مطلق در یک گوشه از شهر به درد خود میپیچند و آرام و بیصدا مینالند.
ترتیبات خاص اجتماعی در قلمروهای اقتصادی، سیاسی و نهادی بود که کسانی را مجبور کرد تا از روستاها و عشایر منطقهی شمال شرقی آذربایجان شرقی به حاشیهی شمالی تبریز بروند و محلهای بنام ترلاندره را تشکیل دهند. «مردمشناسی رنج» را تقریباً در همین روزهای مواجهه با ترلاندره میآموختم. به تازگی این عرصهی تعهدآمیز و انتقادی و عملگرا به دایرهی مطالعاتم آمده بود. مردمشناسی رنج بر «رنج اجتماعی» متمرکز بود و فقرای ترلاندره دقیقاً ذیل رنج اجتماعی قرار میگرفتند. افرادی به دلایل اجتماعی فقیر شده بودند و آمده بودند و دچار زندگیهای پر از درد و صدمهای در ترلاندره شده بودند. در خلال انجام کار میدانی مردمشناختی در ترلاندره به تدریج با کارهای مردمشناسانی چون پل فارمر، آرتور کلینمن، وینا داس و نانسی شپرهیوز آشنا شدم، کسانی که بیشتر در باب خشونت، فقر و بیماری کار کرده بودند. روز به روز برانگیختهتر میشدم و آتش علاقهام زبانههای بیشتری میکشید. دیگر هیچ وظیفهای را برای مردمشناسی و مردمشناس قایل نبودم جز آنکه به رنج اجتماعی بپردازد و از رنج بکاهد و مراقبت کند از رنجدیدگان. «عصر رنج» هیچ برای مردمشناس نمیگذارد جز اینکه به شتاب به سوی نقاطی و افرادی بدود که زندگیشان مملو است از لحظاتی که با درد شکل میگیرند. داشتن «شوری برای جامعه» همان مشخصهی ضروری کسی که در علم اجتماعی تحصیل، تدریس و تحقیق میکند.
از این پروژه یک طرح پژوهشی با عنوان «تقلا برای زیستن: پژوهشی مردمشناختی در میان حاشیهنشینان تبریز» (1394) را برای پژوهشکده مردمشناسی انجام دادهام.