اصغر ایزدی جیران

معنویت کوه: فراسوی مردم‌شناسی و فرهنگش

پروژه‌ی «مردم‌شناسی کوه» را از تابستان ۱۴۰۳ شروع کرده‌ام، به‌عنوان تجربه‌ای معنوی و بازاندیشی عمیق در پروژه‌ی فکری خود رشته‌ی مردم‌شناسی. این پروژه‌ی عجیب و غریب، راهی است برای رهایی، نجات و یاری پژوهشگر مردم‌نگاری که سال‌ها در میان آدم‌ها و فرهنگ‌هایشان در جوامع سنتی و مدرن کار و زندگی کرده است. حال نوبت آن است که به جایی بیرون از فرهنگ برود.

*

امروز فقط سه ساعت وقت داریم. چگونه می‌‌توانیم در این مدت کوتاه، از شهر جدا شویم، و تجربه‌‌ی در کوه بودن را شکل دهیم؟ اگر در شهر تبریز زندگی کنید، در وقتی کمتر از زمان ما هم می‌‌توانید. می‌‌رویم به پیش «عِینالی»، کوهی که بخش زیادی از شهر تبریز بر دامنه و دره‌‌های آن بنا شده است. عِینالی برای مردمان تبریز، همیشه دسترس‌‌ترین و نزدیک‌‌ترین کوه بوده است، چسبیده به محله‌‌های واقع در شمال شهر، از باغمیشه‌‌ی متوسط‌‌نشین و رشدیه‌‌ی مرفه‌‌نشین در شرق تا اِرَمِ فقیرنشین در غرب.

بسیاری از تبریزی‌‌ها و گردشگران به دل این کوه قرمز و سفید نمی‌‌روند، بلکه خودشان را محدود می‌‌کنند به پیاده‌‌روی در سنگ‌‌فرش و در میان درختان تفرجگاه که در قسمتی از کوه ساخته شده است. یکدیگر را نظاره می‌‌کنند تا برسند به دریاچه‌‌ی مصنوعی در قله و سوار تله‌‌کابین بشوند. هرچند تفرجگاه در قلب کوه ساخته شده اما تجربه کردن کوه را ناممکن می‌‌کند. فراسوی این تفرجگاه، عِینالی دیگری را می‌‌توان دید که فقط شمار اندکی آن را تجربه می‌‌کنند. عِینالی از دور کوهی ساده به نظر می‌‌رسد؛ برهوتی از سنگ و خاک. سیمایی ساده در فرهنگ عامه و جامعه‌‌ی وسیعتر تبریز دارد. ولی وقتی به جهان درون و تو در تویش پا می‌‌گذارید، می‌‌فهمید که چقدر عجیب و عمیق است. چیزی که در ظاهر ساده به چشم می‌‌آید، جهانی نامکشوف است.

با عِینالی بود که مربی، من را با پدیده‌‌ی کوه آشنا کرد. در راه برگشت می‌‌دویم. گرم و عرق‌‌ریزان. «باید از زیر پایت صدایی درنیاید». «از پنجه‌‌هایت استفاده کن». «باید بدانی که در هر لحظه کجا پایت را می‌‌گذاری». «اگر افتادی، بدون اینکه دست و پایت زخمی شود و بی‌‌آنکه کمکی بطلبی، از زمین بلند شو». اگر بخواهی به لحاظ فنی به شیوه‌‌ی صحیحی کوهنوردی کنی، یعنی از یک‌‌طرف انرژی موجود در بدن را بهینه مصرف کنی، و از طرف دیگر بدون آسیب فیزیکی پیش بروی، باید غرق در کوه شوی. باید نگاه کنی به شکل سنگ‌‌هایی که می‌‌توانند جای پله باشند، به شیب‌‌ها، به خاک خشکی که کفش را می‌‌سُرانند. غرق شدن در بدن کوه دقیقا همان مشاهده‌‌ی مشارکت‌‌آمیز در روش تحقیق مردم‌‌شناسی است.

بسی مردمان به کوه می‌‌روند اما غرق آن نمی‌‌شوند بلکه غرق در افکار خودند یا غرق آهنگی هستند که از موبایل یا بلندگوی قابل حمل می‌‌شنوند یا سرگرم حرف زدن با همراه‌‌شان. نه به سنگ‌‌ها توجه می‌‌کنند، نه به راه، و نه به خود کوه. عکس یادگاری اهمیت بیشتری دارد. پس، می‌‌توانم یک دوگانگی در روندگان به کوه شناسایی کنم: آنهایی که ذهن درگیر کوه دارند و آنهایی که چنین ذهنی ندارند. نکته‌‌ی مهم، بر سر نتیجه‌‌ی غرق شدن در کوه است که برای من اهمیت نظری به غایت اساسی دارد: فراغت یافتن از تمام آن چیزهایی که در پشت کوه‌‌هاست؛ مهم‌‌تر از همه، خلاص شدن هر چند موقتی از فرهنگ و از جامعه. اینجا شهر تبریز و کوه عِینالی به هم چسبیده‌‌اند. به اولین تپه‌‌ها که برسید به تدریج از صدای اتوبان کاسته می‌‌شود. در نقطه‌‌ای معین صدای شهر خاموش شده و سکوت کوه آغاز می‌‌شود.

تقابل بنیادین فرهنگ و طبیعت اینجا هم پژواکی دارد. اگر مردم‌‌شناسی علمی در باب فرهنگ است، آیا می‌‌تواند بیرون از فرهنگ هم کار کند؟ اگر همت مردم‌‌شناس، به تعبیر وبری و گیرتزی، صرف شناخت شیوه‌‌های درگیر شدن آدمیان با تاروپودهای معنایی‌‌ای بوده که به دور خود تنیده‌‌اند، آیا می‌‌تواند کوششی نیز برای نشان دادن شیوه‌‌های رهیدن از این شبکه‌‌ی چسبنده به وجود بشری باشد؟ و آیا اگر چنین توفیقی یابد، آن را می‌‌توان همسنگ سایر پروژه‌‌های رهایی‌‌بخش مردم‌‌شناسی قلمداد کرد؟ آیا خلاص شدن از فرهنگِ محدودکننده، نمی‌‌تواند به اندازه‌‌ی رها شدن از سیاست یا اقتصادِ محدودکننده ارزش داشته باشد؟

به نقطه‌‌ی نگران‌‌کننده‌‌ای می‌‌رسیم. آیا مردم‌‌شناسی با توصیف کسانی که راهی به بیرون از فرهنگ یافته‌‌اند، به ضد خود بدل نمی‌‌شود؟ شکلی از خودویران‌‌گری؟ پروژه‌‌ی مردم‌‌شناسی کوه، که اندک‌‌زمانی است آن را آغازیده‌‌ام، بسی عجیب و غریب می‌‌نماید که بدون برنامه‌‌ریزی قبلی و فقط از دل تجربه‌‌ی اخیر من در کوهنوردی ظاهر شد. ولی من می‌‌خواهم این پیشنهاد خودم را تا به انتها به پیش ببرم تا ببینم چه چیزهایی کشف می‌‌شوند. مشاهده‌‌ی مشارت‌‌آمیز یا غرق شدن همواره تجربه‌‌ای غیرقابل پیش‌‌بینی بوده است. امید دارم نتیجه‌‌ی آن، پارِسیای فوکویی باشد، دلیری سخن گفتن از حقیقتی که مردم‌‌شناس حتی به قیمت نابودی خود به آفتاب می‌‌افکند.

یادداشت میدانی، 19 مرداد 1403