«مردمنگاری مواد» را وقتی شروع کردم که اشتیاق به زیستن با فرهنگهای متفاوت، بعد از تجربهای که در میان عشایر داشتم، دوباره در وجود من شعله کشیده بود. در حالی که ساکن تبریز بودم، تابستان 1394، روزهای پایانی اسفند 95 و روزهای آغازین فروردین 1396 و بعد خرداد و تیر 1396 را در پاتوقهای مصرف مواد در دروازهغار گذراندم و بهعنوان دستفروش در یکی از اتاقهای خانههای فرسوده در لب خط تهران ساکن شدم. با وجود هشدارهای بسیار از طرف فعالان اجتماعیای که قبلا در این محلهها کار کرده بودند، من اصرار داشتم که باید با خود این مردمان در همان شرایط طبیعی زندگی کنم. و زندگی کردم.
«لب خط» در جنوب تهران، محلهای کوچک است؛ باریکهای مورب و مثلثی که از میدان شوش به طرف جنوب شرق امتداد مییابد. لب خط در کنار محلههای دیگر همجوارش از جمله دروازهغار، محلههایی قدیمی هستند که بهعنوان بافت فرسودهی شهری قلمداد میشوند که بازسازی یا نوسازی نشده و رها گشتهاند. این فضاهای شهری ارزش اقتصادی بسیار پایینتری نسبت به محلههایی در نزدیکی خود دارند که بافت کالبدیشان نسبتا جدید است. از اینرو میتوانند درون تهرانِ گران، امکانی جهت سکونت و زندگی برای طبقاتی باشند که فروتر از طبقهی کارگرند، مثل دورهگردها، گداها، دستفروشها، بیخانمانها، کارگران بدون قرارداد، شاگردها و پادوها، فقرای مبتلا به اعتیاد و هر آن کس و گروهی که به خاطر فقر مفرطشان نتوانسته بودند در نظام اجتماعی رسمی و مقبول و مشروع پذیرفته و ادغام شود، مثل غربتها و بلوچها.
مردمانی که از مواد استفاده میکنند خود را وارد تجربهورزیهایی میسازند که جهتگیری تازهای به جهان را برایشان ممکن میکند. آنها چه کسانی هستند؟ چه سبکی از زیستن را پدید آوردهاند؟ چرا بیخانمان شدهاند؟ دیگران یا جامعهی وسیعتر با آنها چه برخوردی میکنند؟ آنها را چگونه مقولهبندی میکند؟ در «دروازهغار» تهران، در مورد جامعهای تحقیق میدانی میکنم که ارزش محوری آن مواد شده است. به قول یونس، تجربهی آنها شبیه عاشقی کردن است، برای موادی که زیبایی را به وجود میآورد. مواد به خاطر نئشگی اول بسیار عجیب و خاص و لذتبخش و همچنین حسرت تجربه کردن دوبارهی آن، خدای این مردمان بیخانمانی شده که در خیابانهای محلهی دروازهغار در تهران زندگی میکنند. هم آن را میپرستند و هم تحت فرمانش هستند. این معتادها کسانی هستند که به دنیای جدیدی وارد شدهاند که درک و فهم آن برای بیرونییان ممکن نیست. آنها چیزی را ادراک و احساس میکنند که دیگران نمیکنند. برای همین، به چیزی وابسته میشوند که دیگران نمیشوند. البته در این دنیا، هر کسی به چیزی وابسته میشود و دوستان معتاد من در دروازهغار هم به مواد بسته شدهاند یا به قول خودشان آن را بغل کردهاند، یک بغل عاشقانه. غوطهوری مردمنگارانه در زندگی آنها، شاید بتواند ما را به دنیای افیونزدگان این معتادهای بیخانمان کمی نزدیک کند.
از این پروژه، دو مقاله منتشر شده است:
اعتیاد و زوال زندگی: انسانشناسی رنج برای لب خط تهران
خشونت فرهنگ و بیخانمان شدن: پژوهشی مردمشناختی در میان معتادها در دروازهغارِ تهران