قدم زدن در محلههای تاریخی تبریز در حالی که غبار ویرانی بر خانهها و روح مرگ بر حیات جمعیشان نشسته، نوعی عمل شاهد بودن بر تاریخ اخیر بود. درها قفل شده بودند، خانههای قدیمی فرو ریخته بودند، بسیاری از اهالی رفته بودند، ناامنی سراسر محلههای راستاکوچه، استانبول قاپیسی و ایکیقالا را فراگرفته بود، پاتوقهای مصرف مواد شکل گرفته بود و جای زندگی آدمها را ماشینهای بازاریان گرفته بودند. سالهای 1402 و 1403 به مشاهدات طولانی و گفتوگو با اندک مردمان باقیمانده در این محلهها گذشت.
از این پروژه اخیرا کتاب اینسو و آنسوی بارو (1403) منتشر شده است. «مردمشناسی سیاستگذاری» در این کتاب را با تمرکز بر شش سیاست عمده انجام دادم، بهعنوان فصول و مقولههای اصلی داستان مردمنگارانهام. نظریههای محلی برآمده از مردمنگاریام را در شش گزارهی زیر خلاصه میکنم که به تفصیل در هر یک از فصول مربوطهشان کاویدم: 1) رویکرد ادارهی میراث فرهنگی به بافت تاریخی را با سیاست اَل قویوب قابل فهم ساختم که با مفهوم کلیدی حفاظت سلبی عمل میکرد؛ این اداره با دستی که با تابلوی ممنوعه بالا آمده بود فرایند خرابه کردن و میراندن بافت را کلید زده و تجربة زیباییشناسی زیست نیاکان را به تعلیق انداخت. 2) با ترکیب مفاهیم نام بد گذاشتن و عقلانیت صوری مسیرگشایی، پروژهی ناکام باهار-ایکیقالا-راستاکوچه را توضیح دادم. چشم قدرت که از گفتمان عقلانی شهرسازان و مدیران شهری امروزی پلک میزند، به پراکندن تعدادی از بدنامشدگان ایکیقالا انجامید. 3) تبدیل شدن یک نهاد به یک مالک بزرگ در محلههایم، قدرت نهادی را به شکل بیسابقهای افزایش داد. بدین ترتیب شهرداری با سیاست آد قویوب قریب 100 خانواده از جمعیت رد بارو را کوچاند. قدرت عظیم به دست آمده از خلال انتقال مالکیت از اشخاص به نهاد، این دستگاه بوروکراتیک، مردم رَد بارو را از جایشان کند و در نتیجه روابط اجتماعی بومیان را از هم گسیخت.
4) با اضافه کردن مفهوم زمان توانستم سیاست خارابا ساخلاماق را کشف و معنا کنم. بیعملی و بلاتکلیف گذاشتن مردم محله، از سوی هر دو نهاد ادارهی میراث و شهرداری، فرایند تخریب و مرگ بافت را تکمیل کرد: نهادها شدند جغد شومی که کارشان آشیانه کردن بر خرابهها بود. محلهی خرابهها فرهنگ تازهای از الگوهای دزدی و اعتیاد و فحشا را در خود پرورد. سیاست زمانی را به اقتصاد پیوند زدم: با خرابهآباد کردن، خانهها سقوط کرد و ارزش اقتصادی محله و ساکنانش نابود شدند. 5) کم ارزش شدن محلههایم هر کسی را دلیر کرد تا از آن استفادهی خودش را بکند و لگدی به آن بزند. به این ترتیب، بازار و مشتریهایش و شهرداری با زدن کارگاه و انبار و پارکینگ مشغول سوء مصرف محلهی خرابهها شدند و هویت آن را پاره پاره و شیزوفرنیک کردند. ابیوز کردن مفهومی بود که مکانیزم آشفتهسازی هویتی را دریابم و نشان دهم. 6) با وجود برشمردن همهی سیاستها و کردارهای مختلفی که محلهها و بافت تاریخی را به خرابه شدن کشاندند گمان کردم دیگر چیزی برای بررسی و مطالعه باقی نمانده است. اما اینطور نبود. با تأمل بر غیبت تقریبا کامل نهادی در محلهها، کرختی سیاسی بوروکراتها را دریافتم و آن را به مفهوم وانهادگی نهادی پیوند زدم. هیچ نهادی و هیچ کسی تن زخمی این بافت تاریخی را به دوش نمیگیرد: صاحیب دورانی یوخدو. همین خود به خرابهتر شدن محلهها دست بیشتری میرساند.
مردمشناسی سیاستگذاری ارایهشده در این کتاب، دولت را بهطور ملموس بررسی کرد نه از خلال مسیرهای گفتمانی و نظری. من دست دولت را از آستین نهادهای یا سازمانهای رسمیاش بیرون کشیدم: ادارهی میراث فرهنگی. صدای دولت محلی یعنی شهرداری را نیز از حلقوم شاخهی محلیاش درآوردم: شهرداری منطقهی 8. خشونتِ این نهادها بر ابژهی محلهها و زندگی مردمانش وارد شد. خارابا قویماق فرم خشونتِ نهادها بود. بر قربانی به زمین افتاده، علاوه بر نهادها، مردمان دیگر هم تاختوتاز کرده و بدنش را مثله کردند.