استادیوم یادگار امام تبریز امروز ۲۹ اردیبشهت ۱۴۰۱ بعد از حدود دو سال، ازدحام حیرتآوری به خود دیده است. با وجود اینکه تراکتور در روزهای اوج خودش نیست و سقوط کرده به انتهای جدول، اما این مهمترین بازی در کل لیگ برای هوادارهاست. اصلیترین رقیب پرسپولیس است؛ نه رقیب ورزشی بل رقیب اجتماعی و فرهنگی. شهر شلوغ است. ترافیک سنگینی روی اتوبان کسایی افتاده است. از اتوبان تا استادیوم چند کیلومتری راه است. جایی برای بردن ماشین به پارکینگ استادیوم نمانده است. بلیطها چند ساعت پیش تمام شدهاند. پنج دقیقه به ساعت ۱۹ مانده است. ماشین را کنار اتوبان پارک کردم. خبر میرسد که طبقهی پایین استادیوم پر شده است و فقط تک و توک پشت دروازهها صندلی خالی میتوان پیدا کرد. موتورها مثل همیشه آمادهاند. ده هزار تومان کرایه میگیرند تا تو را در این دقایق نزدیک به بازی ببرند به نزدیکی استادیوم. پریدم پشت یکی.
قیقاژ موتور است از لابهلای ماشینهایی که تا چشم کار میکند سپر به سپر چسباندهاند.
طبقهی بالا هم دارد پر میشود. بلیط نمیخواهند. اولینبار بود که استادیوم و زمین بازی را از این ارتفاع نگاه میکردم. پژواک صدای حدود ۶۰ هزار تماشاگر تن استادیوم را بدل به روح بزرگی کرده است؛ جمعیت به یکباره میایستد، دستها را به طرف جلو و بالا تیر میکند، و انعکاس «آذربایجان، یاشاسین» در کل فضا میپیچد، همچون فریادی منعکس در یک سالن خالی. اما شور و قلب استادیوم در طبقهی همکف است، روی سکوهای تی تیها. رفتم پایین. اینجا بازرسها بلیطها را با کد ملی چک میکنند. بلیط ندارم. نفر جلویی من هم ندارد. بیست هزار تومان توی کف دست مچاله شد. «تو ده هزار تومن بده».
هیبت اجتماع استادیومی در اینجا بزرگتر است. خودم را به زور چپاندم به آخرین ردیف سکوی ۳۵. جا باز کردم برای خودم. اعصاب هوادار بغلدستی من خراب است و از اینکه دیده من بیسروصدا دارم جایی برای خودم در این فشردگی فضا باز میکنم بدتر هم شده است. با هر اشتباه بازیکن یا عملکرد داور به هم میریزد، سر به ستون بتونی میساید، پا به زمین میکوبد، «اَه». درگیریهایی توی زمین دارد رخ میدهد که ما از این آخرین ردیفها نمیتوانیم بهطور واضح بینیم. بعدا تو فیلمهای بازی دیدم که بازیکن پرسپولیس سنگ زد به بازیکن تراکتور و مصدومش کرد. نیمهی اول تمام شد. «ببخش جاتو تنگ کردم». رفتم به سکویی که بسیاری هوادارها حسرت بودن در آن را دارند: پرازدحامترین جایگاه، «اوز به اوز»ها. آنها را میتوان از نوشتهی «uz ba uz 34» بر پشت پیراهنهای قرمزشان شناخت. در کف دستها نانی با سیبزمینی و تخممرغ، در مسیر پلههایی که به اندازهی یک نفر باز شده است. فرصتی است برای من که خودم را ملحق کنم به «اوز به اوز»ها. طبلها ریتم گرفتهاند. لیدر یک سر و گردن، با سینهای ستبر و بازوهای قوی، از هوادارهایی که سر پا ایستادهاند بالاتر آمده است، با زیرپوش سیاه، ریش بلند و صاف. «امپراتور» رو کرده به عقب به طرف ما تماشاگرها، و نه زمین بازی. دستهایش را قهرمانانه به دو سو برافراشته است. چشمها به او دوخته شدهاند. قدرت، غرور، و استقامت، همه در فیگور پرصلابتش جمع شدهاند. یکی از طبلزنها دو روز بعد از بازی به من گفت، «ما با امپراتور فهمیدیم تراختور یعنی چی، جایگاه یعنی چی، عشق به وطن یعنی چی … اون زمانی که برف تا زانو میمومد ما تو هوای -۲۰ رفتیم تو جایگاهمون واستادیم تشویق کردیم.» برای او اوز به اوز یک «مکتب» بود.
نیمهی دوم شروع شد. گویا حال و هوای جاهای مختلف استادیوم فرق دارد. درحالیکه اوز به اوزها یک دم از شعار و شور خسته نمیشوند، چند نقطه از استادیوم ملتهب است. همچنان دید ما از اینجا ضعیف است. به گوشمان رسید که «داش ویردی»، سنگ زد. چیزی که ما میبینیم پرواز بطریها و گاه سنگ به طرف زمین. باز بعدا در فیلمهای بازی دیدم که کاپیتان پرسپولیس دو سه بار سنگ پرت به طرف هوادارها. اینجا برای پرشورترین هوادارها اما آنچه اهمیت دارد، خلق لحظات هوادارانه است، «عشقین منی درده سالیب او او او او او او او، آرامیمی الدن آلیب او او او او او او»، عشق تو مرا گرفتار درد و رنج کرده است، آرام و قرار از کف دادهام.
بازیکن پرسپولیس برای زدن کورنر بر دروازهی تراکتور، با ترس و لرز رفت پشت توپ. استارت زد. اما توپی شوت نشد. استارت، استارت فرار بود. بطریهای آب معدنی بزرگ در هوا پرنده شدهاند و چرخزنان کنار یا لب زمین بازی سقوط میکنند. لحظاتی قبل که بازی چند دقیقهای متوقف شده بود، بازیکنان هر دو تیم تعداد زیادی از بطریها را پاکسازی کرده بودند. اما حالا از یکی دو جایگاه در سمت چپ ما سنگها هم گلوله میشوند. و چند نفری دارند روی بازیکنها لیزر میاندازند. دستهایمان را بر شانههای همدیگر گذاشتهایم. اوز به اوزها یعنی کسانی که رو در روی دوربینهای استادیوم قرار میگیرند، «آذربایجانا قورباندی جانیمیز»، جانمان فدای آذربایجان است. حالا بازیکن دیگری رفته روی نقطهی کورنر. بالاخره زد. کمی نگذشت که دوباره کورنر گرفته شد، اینبار از نقطهی مقابل. بازیکن پرسپولیس از کمکداور کمک میگیرد تا پشت سرش بایستد و مراقبش باشد تا بتواند کورنر را بزند. یک بطری دیگر پرتاب شد. بازی متوقف شد. اینجا اما همچنان همه سر پا هستند و شعار میدهند، «سن چاغیرسان گلرم من، سن یاشا آذربایجان»، اگر تو صدایم کنی میآیم، تو زنده باشی آذربایجان. تیم داوری و بازیکنان پرسپولیس در حال رفتن به طرف رختکن هستند. و بعداً مسئولین باشگاه تراکتور در مصاحبههای تلویزیونی از حرکات دست برخی از بازیکنان تیم رقیب حرف زدند که به زعمشان تحریککننده بوده است.
نیم ساعتی گذشته است. بطری بزرگ آب معدنی روی شانهها سُر میخورند تا به دست هر آن کسی برسد که تشنه است. همینطور پاکت سیگار بهمن بین دستها میچرخد و نخ به نخ به میان لبها میرود. شعار: «دئنه گلسین ایشیمیز یوخدی بیزیم»، بگو بیایند ما کاری باهاشان نداریم. از اینجا و از بسیاری از نقاط استادیوم، نه سنگی پرتاب شد، نه بطریای. بعضی از تماشاگرها دارند استادیوم را ترک میکنند. «گئتمه گئتمه»، نرو نرو. انتظار طولانی برای شروع مجدد بازی. هزاران نور سفید دور تا دور استادیوم تاب میخورند. اینها چراغقوهی موبایلها هستند. این ابداع تراکتوریها که در هوای تاریک بهعنوان عملی هوادارانه رسم شده، حالا به معنای آن است که ما تماشاگرها نمیرویم تا بازی دوباره به جریان بیافتد. و زیر چراغها موج مکزیکی میتپد. یک ساعتی گذشته است. هوادارها حالا به جای شعار، ترانههای فولکلور میخوانند «چوچلره سو سبیشم یار گلنده توز اولماسین»، کوچهها را آب پاشیدهام، تا وقتی محبوبم قدم مینهد گرد و خاک نشود. بغلدستی من از شهر خوی آمده. نگران است. نمیداند با این تأخیر حالا دیروقت چگونه به شهرشان برگردد. ساعت شده ۱۰ شب. بازیکنان تراکتور هم بالاخره رهسپار رختکن شدند. پیراهنم خیس عرق است، خسته و تشنه. بیرون از استادیوم خیل جمعیت نومید از شروع مجدد بازی، دارند میروند به طرف اتوبان.
درگیری در بازیهای فوتبال لیگ برتر ایران پدیدهی تازهای نیست، سنگپرانی هم. اینکه امروز چه کسی سنگ اول را زد، بازیکن پرسپولیس یا تماشاچیها، گویا چندان معلوم نیست؛ و در برابر خصومت عمیقی که سالهاست بین هوادارهای دو تیم پدید آمده نمیتواند اهمیتی داشته باشد. واقعیتهای بازی ۲۹ اردیبهشت فقط در بافت و بستر بزرگتری قابل فهم است که مردمشناسی برایمان لایه به لایه باز میکند. پرسپولیس مهمترین رقیب یا تنها رقیب برای هوادارهای تراکتور است. در تحقیقات میدانیام در طول لیگهای ۱۴ و ۱۸ همواره شاهد بودم که بسیاری فقط انتظار بازی با پرسپولیس را میکِشند. برای همین، این بازی مهمترین بازی لیگ ۲۱ برای هوادارهای تراکتور بود که نصفهکاره ماند. برای فهمیدن مسئله باید برگردیم به سالها قبل، برگردیم به تجربههای تلخی که هوادارها در همین استادیوم یادگار داشتهاند، و بررسی کنیم که پرسپولیس و تهران چه معنای فرهنگیای در ذهن و عواطف هوادارهای تراکتور دارد، و در نهایت مطالعه کنیم اقوام و خواستههای فرهنگیشان را. بر اساس اصل هولیزم یا کلگرایی در مردمشناسی، فوتبال فقط فوتبال نیست، بلکه جزئی از یک کل است. ما باید اجزاء دیگر این کل را کنار هم بچینیم تا چرایی برخی اتفاقات و شکلگیری رفتارهای استادیومی به سبک تراکتوریها را بفهمیم.
دفترچه یادداشت میدانی، استادیوم یادگار، تبریز، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱