دو سر طناب به چارچوبهی در دستشویی انداخته شده؛ توی قلاب طناب، زیلویی تاخورده جا شده و تاب درست شده است. آفتابه افتاده توی سوراخ کاسهی دستشویی. سرگرم صحبت با مادربزرگ بودیم که صدای دعوای نوههایش بلند شد، پسرکی 12 ساله و دخترکی 6 ساله. از پشت میلههای پنجرهای که شیشههایش شکسته توانستم گردن دراز کردم و دیدم که آنها سر سوار شدن به تاب دم دستشویی حرفشان شده است. کنار من، پدر نحیف دخترک گردنش را صاف به زمین دوخته و دارد فندکهای کهنهای که پیدا کرده را تعمیر میکند. و پس از تعمیر خواهد فروخت. شوهر مادربزرگ هشت سال و پسرش دو سال است که درگیر مواد شدهاند و بار خانواده بر گردن او افتاده است. «من هم شیت (دیوانه) شدم … اصلاً فکر میکنم برم یکجایی کسی پیدام نکنه».
مادربزرگ تا سال قبل که روده و سینهاش عفونت نکرده بود، میرفت کارگری سر زمین کشاورزی، برای برداشت محصول. روزی 60 هزار تومان. ساعت پنج صبح، وقتی که همه خوابند میزند بیرون. توی کیفش هیچ غذایی برای خودش نمیبرد، جز چند حبه قند. مینیبوسها صبح زود حرکت میکنند و تا برسند به سر زمین، یک و نیم ساعتی طول میکشد. هفده هجده نفر کودک و نوجوان و جوان و پیر همه کیپ هم و فشرده نشستهاند. زیر آفتاب تیز کرمانشاه، بهخصوص از ساعت ده صبح تا سهی ظهر، بیسایهی دار و درختی، بیوقفه تا ساعت پنج عصر کار میکند. وقت ناهار چای شیرین میخورد. به خانه که برسد دیگر شب شده و خانه به هم ریخته است. اما امسال توان و وقت کار کردن نداشت. هم مریض شده، هم عروسش رها کرده و بچهها را سپرده به آنها و هم پسرش تشنج دارد. «میگم گناه دارند، بمانم غذایی چیزی براشان درست کنم». چند روز پیش که بوی کباب در کوچه پیچیده بود، دخترک به مادربزرگ گفته «آی ننه اینها هم کباب کردند چرا ما نداریم». جوابش داده بود، «ما پول نداریم». دخترک گفته بود، «نمیشه بریم از مغازه قرض کنیم؟» پیرزن گفت، «به خدا انقدر ناراحت شدم. گریه کردم برای دختره».
برای لحظاتی سختیهای زندگی مادربزرگ را تعلیق میکنم تا صحنهی تاب وصلشده به چارچوبهی دستشویی را پیش بکشم. این تاب بهطور واقعی به تجربهی زیستهی کودکان چسبیده و خوشیهای بیهزینهی آنها در جا و هوایی نامطلوب است. اما همین تاب وصلشده به چارچوبهی دستشویی، بهطور استعاری، تجربهی بسیاری از بزرگسالان را میتواند منتقل کند: آنها بر فراز زندگی فلاکتبار و فقیرانه، طنابی از مواد انداختهاند. با نئشگی اینسو و آنسو میکنند، گاه به درون توالت به عقب میروند و گاه به بیرون از آن. هر دو سر تاب، نئشگی و خوشی است. و درگیرشوندگان مواد، به دنبال پیدا کردن موادی هستند که نئشگی بیشتری از مواد موجود داشته باشد.
مبتلا شدن خانواده به مواد، به ویژه مردان، دو پیامد مهم دارد: از بین رفتن نیروی کار و حرمت مردان؛ و گرسنگی اعضای خانواده به ویژه کودکان. حالا زنها، علاوه بر مراقبت از کودکان و انجام کارهای خانه، مجبور میشوند وظیفهی فرهنگی مردان را به گردن بگیرند. گاه که برخی از زنان مثل عروس مادربزرگ پای بچههایشان نمیایستند، این مادرها هستند که باید جورشان را بکشند. ولی کار زنان عمدتاً چنان ناپایدار و ناچیز است که نمیتواند همچون یک شغل به حساب آید. در نتیجه، سوء تغذیه و گرسنگی بدل به تجربهی هرروزه در زندگی این خانوادهها میشود.
دفترچه یادداشت میدانی، جعفرآباد، کرمانشاه، 15 مرداد 1399.