اصغر ایزدی جیران

یادداشت‌های میدانی

ساکن شدن: درک وجودی و محک کلیشه‌‌ها

«لب خط» در جنوب تهران، محله‌‌ای کوچک است؛ باریکه‌‌ای مورب و مثلثی که از میدان شوش به طرف جنوب شرق امتداد می‌‌یابد. لب خط در کنار محله‌‌های دیگر همجوارش از جمله دروازه‌‌غار، محله‌‌هایی قدیمی هستند که به‌‌عنوان بافت فرسوده‌‌ی شهری قلمداد می‌‌شوند که بازسازی یا نوسازی نشده و رها گشته‌‌اند. این فضاهای شهری ارزش اقتصادی […]

پرستاری خانم کریمی: کشف نیروی اخلاقی

چشم‌‌هایم به سنگینی باز شدند. انترن‌‌ها وضعیت بیهوشی بیماران تازه عمل‌‌شده را بررسی می‌‌کنند. عقربه‌‌های ساعت بالای سر ایستگاه انترن‌‌های بخش عمل، سه و نیم را به‌‌طور تاری برایم نشان می‌‌دهند. پرستار کریمی با قیافه‌‌ی مهربان و خندان آمده سراغ مریض‌‌هایش. با روپوش سفید و مقنعه‌‌ی سیاه، از پشت فریم شش‌‌گوشه و قهوه‌‌ای عینک بزرگش، […]

کوه‌ها و آدم‌ها

«مواظب باش پروانه رو لگد نکنی». گویی بال‌های سیاه پروانه‌‌ای کوچک که با خال‌های قرمز تزئین شده‌‌اند، در میانه‌‌ی گرد خاک سفید پاکوب کوه «کمال»، از رشته کوه‌‌های سهند در آذربایجان، سنگین شده است. پیرمرد که با قوز پایین گردن در میان این جمعیت گستردة جوان و میانسال به آهستگی بالا می‌‌رود، نگران پروانه است. […]

فرهنگِ قدرت: عربده‌کشی و خودتخریبی

من مشغول صحبت با مردی میانسال در محله بودم که جوانکی ماشین پژو جی ال ایکس نقره‌‌ای را کمی پایین‌‌تر از ما به‌‌طور مورب وسط خیابان پارک کرد. مرد لاغراندامی، با صورت استخوانی، تی‌‌شرت آبی و زیرشلوار سیاه نخی، سر چکش فلزی را مشت گرفته بود. فکر کردم توی مغازه‌‌ی جمع‌‌آوری ضایعات پشت سر ما […]

اوز به اوز: عشق و خشم در استادیوم

استادیوم یادگار امام تبریز امروز ۲۹ اردیبشهت ۱۴۰۱ بعد از حدود دو سال، ازدحام حیرت‌‌آوری به خود دیده است. با وجود این‌‌که تراکتور در روزهای اوج خودش نیست و سقوط کرده به انتهای جدول، اما این مهم‌‌ترین بازی در کل لیگ برای هوادارهاست. اصلی‌‌ترین رقیب پرسپولیس است؛ نه رقیب ورزشی بل رقیب اجتماعی و فرهنگی. […]

طنابی از مواد

دو سر طناب به چارچوبه‌‌ی در دستشویی انداخته شده؛ توی قلاب طناب، زیلویی تاخورده جا شده و تاب درست شده است. آفتابه افتاده توی سوراخ کاسه‌‌ی دستشویی. سرگرم صحبت با مادربزرگ بودیم که صدای دعوای نوه‌‌هایش بلند شد، پسرکی 12 ساله و دخترکی 6 ساله. از پشت میله‌‌های پنجره‌‌ای که شیشه‌‌هایش شکسته توانستم گردن دراز […]

همسایه‌هایمان کجا رفته‌اند؟

«خانیم دئدی بازارا یاخین اولاخ»، خانمم گفت بریم محله‌‌‌‌ای که به بازار نزدیک باشد. آنها سه سال است که از خلیل‌‌‌‌آباد تبریز آمده‌‌‌‌اند به راستاکوچه. مرد جوان لوله‌‌‌‌کش با صورتی پر از چین و چروک، دست‌‌‌‌های زمختش را به چهار طرف خانه گرداند: «هر یئر تورپاخدی، هر یئری سوکوبلر»، همه‌‌‌‌جا گرد و خاک شده، همه‌‌‌‌جا […]

ناکام‌‌های باغ‌معروف و مردم‌‌شناسی متعهد

از امروز تحقیق میدانی جدیدی را در میان تهیدست‌‌ترین مردمان در سکونتگاهی دورافتاده در نزدیکی شهر تبریز شروع می‌‌کنم. هر وقت پژوهش تازه‌‌ای را کلید می‌‌زنم‌‌ یا کار میدانی پیشین با وقفه‌‌ای طولانی را از سر می‌‌گیرم، انرژی خوشگواری در رگ‌‌رگ تن و جانم می‌‌دود. آنگاه چشم‌‌هایم را می‌‌بندم و متوجه می‌‌شوم که من کیستم […]

چوپانی: یک مشاهده‌ی مشارکت‌آمیز

در روزهای طولانی‌‌تر و گرم‌‌تر بهار، برنامه‌‌ی زمانی چوپان‌‌ها و حرکت گله تغییر می‌‌کند. تا چند روز قبل که در فصل زمستان بودیم، گله از ساعت نه صبح به علفچرها می‌‌رفت و ساعت پنج عصر برمی‌‌گشت. کار چوپان در فصل بهار دو نوبت می‌‌شود: نوبت اول از شش تا ده صبح و نوبت دوم از […]