اصغر ایزدی جیران

دربــاره

تجربه کردن فرهنگ‌‌ها، جوامع، سبک‌‌های زندگی و آدم‌های متفاوت در جاهای مختلفی از ایران بود که من را حدود 20 سال پیش به سوی مردم‌‌شناسی کشاند. بعدها فهمیدم که این رشته ظرفیت فراخی دارد تا حس نوشتنی که از دوران دانشجویی در وجودم می‌جوشید را هم در خودش جای دهد و شکوفا کند. مردم‌‌شناسی را به‌‌عنوان دانش و کرداری یافتم که تلفیقی خلاقانه از علم و هنر ارایه می‌‌داد و من را مملو از شور و سرزندگی می‌‌کرد. تکنیک «مشاهده‌‌ی مشارکت‌‌آمیز» مرا به غرق شدن در زندگی‌‌ها فرامی‌‌خواند و باعث می‌‌شد احساسات و اندیشه‌‌های افراد مورد مطالعه‌‌ام را از درون درک کنم. هنر «مردم‌‌نگاری» قلمم را تحریک می‌‌کرد تا دیده‌‌ها، شنیده‌‌ها و واقعیت‌‌هایی که در میدان پژوهش تجربه کرده بودم را با صحنه‌‌پردازی به‌‌طور ملموس و زنده‌‌ای در کتاب‌‌ها، مقالات و یادداشت‌‌های میدانی‌‌ام به نمایش بگذارم. استادی دانشگاه چه در تهران چه در تبریز و دانش و زندگی انتزاعی دانشگاهی، هیچ‌وقت من را ارضا نکرده است. میدان و زندگی‌های واقعی مردم بوده که همه‌چیز را به من یاد داده است.

اولین تجربه‌‌ی پژوهش میدانی‌‌ام، چادر زدن در ییلاقات عشایر تَرَکَمه در ارتفاعات کوه هِشتَه‌‌سر در شهرستان هوراند و سپس اقامت در قشلاقات آنها در شهرستان آبش‌‌احمد در آذربایجان شرقی بود. عشایر ایران، به خاطر ساختار قبیله‌ای و سبک زندگی کوچندگی و گله‌داری، جوامع جذابی برای مردم‌شناسان خارجی در سال‌های دور بودند و من بعد از نیم قرن از آنها می‌خواستم شکل مدرنی از آن پژوهش‌ها را انجام دهم. طی حدود پنج ماه اقامت، به همراه همسر و دو فرزندم، تبدیل به یکی از اعضای قبیله شدم. خویشاوندی، اقتصاد، مناسک، تضادها، مدرنیته و اخلاق آنها را کاویدم.

با علاقه به مطالعات «رنج اجتماعی»، به محله‌‌های حاشیه‌‌نشین ترلاندره و مالازینال در پهنه‌‌ی شمالی تبریز رفتم، جاهایی که مهاجران روستایی فقیر به امید زندگی بهتر به آنها پناه برده بودند.

«مردم‌شناسی رنج»، که چند وقت پیش نطفه‌اش در بیمارستان و از خلال درد کشیدن خودم و پنج هم‌اتاقی پاشکسته‌ام کاشته شده بود، از اینجا متولد شد و در سایت‌های میدانی دیگری تداوم یافت: به پاتوق‌‌های معتادهای کارتن‌‌خوابی در محله‌‌ی دروازه‌‌غار تهران رفتم که شکست اجتماعی‌‌شان از فرهنگ خشن خانواده‌ها و فضای عمومی، آنها را به بغل کردن هرویین و شیشه سوق داده بود. همزمان، به‌‌عنوان دستفروش، در میان بلوچ‌‌ها و غربت‌‌های مهاجر فصلی در محله‌‌ی لب خط تهران، یکی از اتاق‌‌های خانه‌‌های فرسوده را کرایه کردم و با آنها در اتمسفری از سرگیجگی مواد زیستم.

سپس، به محله‌‌ی حاشیه‌‌نشین جعفرآباد در جنوب کرمانشاه رفتم، جایی که در هم تنیدگی فرهنگ محلی، اقتصاد ضایعات و بازار مواد مخدر، خشونت خانگی غیرقابل تصوری را پدید آورده بود. اخیرا هم در بافت روستایی باغ‌‌معروف کار می‌کنم که طی چند دهه‌ی گذشته، تبدیل به سکونتگاه هزاران مهاجر بدون چاره و داغ‌ننگ‌خورده از سراسر ایران شده است، تا پیوندهای میان تهی‌‌دستی حاد، زون صنعتی، جرم‌‌ها و انکار نهادی را پیدا کنم. با شاهد شدن بر ویرانه‌‌های بافت تاریخی تبریز، رابطه‌‌ی سیاستگذاری نهادهای رسمی و زندگی مردمان محله‌های راستاکوچه، استانبول قاپیسی و ایکی‌قالا را کاویدم تا فرایندهای خرابه کردن را کشف کنم.

با نگاه به جامعه‌ی دانشگاهی به مثابه‌ی یک قبیله، محل کارم در دانشگاه تهران را تبدیل به سایت میدانی کردم تا تجربه‌‌های زیسته‌‌ی دانشجویان در رابطه‌ی قدرت با استادان را بررسی کنم و شکل‌های نهادی خشونت‌ و رنج‌‌ها را بفهمم. در میان محاصره شدنم در تحقیقات تهی‌دستی، آزادی و رهایی خاصی که در استادیوم تجربه می‌شد، من را به سکوهای استادیوم یادگار تبریز کشاند تا هواداری فربهی که پس از صعود تیراختور به لیگ برتر ظهور یافته بود را از نزدیک لمس کنم. قبیله را در پدیده‌ی مدرنی چون فوتبال هم دیدم و مناسک هواداری را کشف کردم. این می‌توانست پروژه‌ی شادی در برابر پروژه‌های رنج پیشین باشد، هرچند که هویت هواداری با تروماهای جمعی پیکربندی شده بود.

در حالی که به محاصره‌ی جهان علم، دانشگاه، فرهنگ، شهر، رنج و تاریکی درآمده بودم، از خلال تجربه‎‌ی شخصی اخیرم در رفتن به کوه و غرق شدن در لحظه‌های خلوت، جایی خارج را پیدا کردم، خارج از این حصارها. «مردم‌شناسی کوه»، فرهنگ تازه‌‌ای را به رویم می‌گشاید مبتنی بر معنویت خاص و بیرون از اجتماعات مرسوم انسانی.

هرچند بسیاری از پروژه‌های من در نقاط تاریک و آسیب‌خورده‌ی جامعه بوده، اما خواسته‌ام برخلاف نظریه‌ی تاریک مرسوم علوم اجتماعی در ایران که آدم‌ها را اسیر شرایط بیرونی به تصویر می‌کشند، کردارها، لحظه‌ها، موقعیت‌ها و رخدادهایی را نیز توصیف کنم که نیرویی فراتر از ساختارها دارند و نشانی از روشنی‌ها، امیدها، خوبی‌ها، خلاقیت‌ها و مقاومت‌ها را در خود حمل می‌کنند.

رهاورد این سفرهای میدانی و مردم‌نگاری‌های عشایر، فقر، فوتبال، دانشگاه، مواد و کوه، به دل آثار نوشتاری گسترده‌‌ای ریخته شده که به تدریج منتشر می‌‌شوند. تجربه‌‌های پژوهشی‌‌ام کمک کرده‌اند تا بتوانم 18 دوره کارگاه مردم‌‌نگاری را برای شرکت‌کنندگانی از ایران و خارج از کشور در آکادمی مردم‌‌نگاری برگزار کنم. مردم‌نگاری را با تکنیک‌های میدانی و فنون نوشتنی یاد می‌دهم، مبتنی بر مثال‌هایی از تجربه‌های میدانی و نوشتاری خودم. از پاییز 1403 شروع به تدریس «مبانی مردم‌شناسی» و «مکاتب نظری مردم‌شناسی» با رویکردی میدانی و بر اساس مثال‌های متنوعی از جوامع سنتی و مدرن ایران کرده‌ام: تدریس ملموس مفاهیم و نظریه‌ها.

رزومه